1391/04/06
سلام دختر قشنگم تازه اومدیم خونمون از روزی که بابا محمد امامانی حالش یک کمی بد بود واسه همین مامان مهناز گفت نمیتونی بمونی اینجا تنها منو با خودشون بردن،وقتی میخواستیم بریم باباجی هم حالش خوب نبود میدونی مامان اینجا هوا خیلی بد بده واسه همین تند تند مریض میشیم خدا کنه که با انتقالیمون موافقت بشه برگردیم...خلاصه اینکه همش گریه کردم واسه باباجی که تنها مونده...بعدشم که بابا جی رفت عسلویه ماموریت منم همدان بودم واسه امتحاناش اومد پیشم الان که حال مامانی بهتره اومدم خونه که تا آخر ماه رمضون پیش باباجی ذبمونیم ایشالا اگه مریض نشم...بعد که ماهای آخر نزدیک اومدنت برم همدان...مامان مهناز کلی واسه دخملم خرید کرده کلی لباسای خوجمل خریدهیه عالمه ...
نویسنده :
مامانی
14:35